p10

P10
لونا تو شک بود.نمیدونست چیکار کنه.چشاش گرد شده بودن.اشک تو چشاش حلقه زده بود
×(ا.ت سرطان داره؟...ولی واسه چی...)
ا.ت اشکاشو پاک کرد.
+ببخشید..میخواستم سر فرصت به..
×او..کیه.چرا زودتر بهم نگفتی؟
+امروز فهمیدم..حالم بد شد تو دانشگاه بچه ها اومدن بردنم بیمارستان..چند ساعت از این دکتر به اون دکتر از این متخصص به اون متخصص.بعدش که فهمیدم اومدم خونه دیدم...فن ساین برنده شدیم..حیف...
×چیو..حیف.خب توهم میتونی بیای.میدونم شاید پرتو در...
+ ۳ ماه وقت دارم...
...
...
...
...
...
+ببخشید...
×ینی چی؟یعنی چییییییی(داد)
ا.ت لونا رو بغل کرد..
+ببخشید..ببخشید..ببخشید..ببخشید ببخشید ببخشید.
×اینقدر راحت دربارش حرف نزننن.میفهمی؟(داد)
+باشه باشه اروم باش..
لونا دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر گریه و ا.ت رو سفت تر بغل کرد.
[منحرفای بدبخت وسط احساسات..]
+هی.تو خیلی قوی تر از این حرفایی جئون کوچولو..
لونا یه لبخند کوچولویی زد و اشکاش توسط دستای ا.ت پاک شد.
×خوب میشی دیگه؟(با بغض)
+بخاطر تو..سعیمو میکنم(لپشو بوسید)
ا.ت سرشو روی پای لونا گذاشت.
+خیلی دوست دارم.
و چشاشو بست..
لونا موهاشو نوازش میکرد...
______________________________

-چی باعث شد امیدوار بشی بیب؟
+لونا..من میپرستمش..البته وقتی به دیدن ایدلام فکر میکردم،دلم میخواست حتما ادامه بدم
-پس من چییی؟
+...خودت چی فکر میکنی؟...
دیدگاه ها (۹)

p11

P12

p9

p8

مرگ بی پایان پارت ۳۱

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط